آقا امروز یه غلطی کردیم...
سوار اتوبوس شدیم
و موقع نشستن به این بغلدستیمون سلام کردیم...
چشمتون روز بد نبینه...
همون سلام ما کافی بود تا نطق آقا باز شه...
باور کنین تا همون لحظهای که میخاستم پیاده شم،
این مرده یکسره کنار گوش ما وز وز میکرد...
فقط دو بار که خاطرات سربازیش رو برام مرور کرد...
تازه آخری هم فک کنم میخاست پیاده شه، بیاد خونمون...
خوب شد سریعتر خداحافظی کردم...
و الا الان احتمالا بغلدستم نشسته بود، داشت از تعداد مرتبههای آش خوردنش تو 60 روز اول خدمتش میگفت...
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت